اعدام بهنود شجاعی و چند پرسش از قوه قضائیه

اعدام-بهنود-شجاعی-و-چند-پرسش-از-قوه-قضائیه

اعدام بهنود شجاعی و چند پرسش از قوه قضائیه

صادق زیباکلام

قریب به یک ماه پیش بهنود شجاعی که در 17 سالگی در جریان یک نزاع جوان دیگری به نام احسان نصراللهی را به قتل رسانیده بود، پس از قریب به چهار سال انتظار اعدام شد. چند روز بعد از آن اعدام برخی روزنامه ها در چند سطر کوتاه گزارش دادند حکم اعدام صفر انگوتی 20 ساله که شرایطی مشابه بهنود شجاعی دارد و قرار بود سحرگاه روز چهارشنبه 29 مهرماه اجرا شود به مدت یک ماه عقب افتاد.

صفر نیز همچون بهنود قریب به سه سال پیش در جریان یک نزاع با چاقو جوان دیگری را که با وی گلاویز شده بود به قتل می رساند. دادگاه او را محکوم شناخته و چون اولیای مقتول رضایت نمی دهند، نهایتاً روز چهارشنبه هفته گذشته دستور اعدام وی صادر می شود. اما چرا صفر اعدام نمی شود؟ علت آن بود که اولیای دم وقتی در سحرگاه روز چهارشنبه در زندان اوین حاضر می شوند تا به دار آویخته شدن قاتل فرزندشان را نظاره کنند، با صحنه رقت انگیزی روبه رو می شوند که دل شان را به درد می آورد. صفر در حالی که با مرگ چند دقیقه بیشتر فاصله نداشت، با چشمانی گریان، صدایی محزون و لرزان به اولیای دم التماس می کند که او را ببخشند و جلوی اعدام شدنش را بگیرند. در مواجهه با عجز و لابه صفر 20 ساله، اولیای دم موافقت می کنند اعدام صفر یک ماه دیگر به تعویق بیفتد تا آنان نهایتاً تصمیم قطعی شان را بگیرند. یکی از روزنامه ها عکس رنگی صفر را چاپ کرده بود؛ عکسی که قطعاً تعلق به زمانی داشت که او مرتکب قتل شده بود. حتی با علم به اینکه انسان می دانست او انسان دیگری را کشته اما معصومیت و سادگی که در چشمان صفر موج می زد، بی اختیار دل هر انسانی را به درد می آورد؛ وقتی آدم فکر می کرد آن چشمان معصوم احتمالاً یک ماه دیگر در سحرگاهی در زندان اوین برای همیشه به زیر خروارها خاک مدفون خواهد شد. برای یک لحظه خودمان را جای صفر بگذاریم. این یک ماهه آبان ماه بر او چگونه خواهد گذشت؟

هر روز منتظر است تا در سلولش باز شود و به او بگویند اولیای دم او را بخشیده اند. هر شب که به خواب می رود، با خود فکر می کند هفدهم، هجدهم، بیست و یکم و... هم گذشت و خبری نشد.

10 روز دیگر، یک هفته دیگر، دو، سه و... یک شب دیگر با مرگ فاصله ندارم. آن دفعه التماس کردم و روی دست و پای اولیای دم افتادم، موافقت کردند و یک ماه دیگر به من فرصت دادند. اگر می خواستند مرا ببخشند، یا اگر امکان پرداخت دیه مورد نظرشان برایم مقدور بود، تا به حال آزاد شده بودم. آیا این یک ماه شکنجه یی شبانه روزی برای صفر نیست؟ آیا چهار، پنج سالی که بهنود شجاعی در انتظار موافقت اولیای دم و از سویی دیگر تجسم طناب دار بر گردنش بود مصداق یکی از بدترین انواع شکنجه را پیدا نمی کند؟

حکایت صفر انگوتی نه حکایت جدیدی است نه محدود به او یا چند نفر انگشت شمار دیگر می شود. پیشتر گفتیم که دو هفته قبل از اجرای حکم اعدام صفر، بهنود شجاعی به دار آویخته شد. سرگذشت بهنود نیز همان است که صفر به آن دچار شده است؛ تعلیق بین مرگ و زندگی. بهنود در 17 سالگی با جوان دیگری درگیر می شود و در جریان زد و خورد او را با چاقو به قتل می رساند. او هم در جریان محاکمه محکوم به قصاص می شود و چون اولیای دم حاضر نمی شوند او را ببخشند سرانجام پس از گذشت سه، چهار سال که هر روز و شبش با ترس از اعدام و امید به زندگی در تلاطم بود، سرانجام و به رغم همه تلاش ها و تقلاها به دار آویخته شد. هیچ کس نمی گوید صفر و بهنود «فرشته» هستند و نباید مجازات شوند. نه آنان مرتکب بزرگ ترین جرم که عبارت است از قتل نفس شده بودند؛ آنان انسان بی گناهی را کشته اند. انسانی که او نیز همچون آنان جوان بود، همچون آنان با همه وجود می توانست زندگی کند، او نیز هزاران آرزو داشته، ای بسا چشمان او معصوم تر از چشمان صفر یا بهنود بود و بالاخره عزیزان و بستگان مقتول تا روزی که زنده اند داغ از دست دادن عزیزشان را فراموش نخواهند کرد. نه هیچ کس مدعی نیست که قوه قضائیه در قبال قتل نفس گذشت کرده یا آن را دست کم بگیرد. در تمامی نظام های حقوقی دنیا نیز برای قتل نفس مجازات سنگین و جدی پیش بینی شده است اما حکایت بهنودها و صفرهای جامعه ما حکایت مجازات و قصاص نیست. اعدام بهنود و یحتمل اعدام قریب الوقوع صفر، پرسش های اخلاقی و حقوقی اساسی را پیش پای قوه قضائیه می گذارد.

و مهم ترین مساله در خصوص سن آنها نخستین هنگام ارتکاب جرم است. در قوانین همه کشورها از جمله ایران «بلوغ» متهم یعنی فردی که مرتکب جرم می شود یکی از اصلی ترین ملاحظات برای تعیین مجازات وی است. قانون می گوید اگر فردی هنوز به «سن بلوغ» یا به «سن قانونی» نرسیده باشد نمی توان وی را از نظر دماغی یا شعور یک انسان کامل، عاقل و بالغ محسوب کرد. بنابراین نمی توان و نباید او را به مجازات «کامل» محکوم کرد. چون به تعبیری یک انسان «کامل» نیست. قانون در ایران مانند بسیاری جوامع دیگر سن قانونی را 18 سال تمام می داند. بهنود و صفر هر دو هنگام قتل به سن قانونی نرسیده بودند، بنابراین نمی توان آنان را به اشد مجازات که اعدام است محکوم کرد. در کشورهای دیگری هم که مجازات اعدام برای قتل نفس پیش بینی شده قاتلی را که به سن قانونی نرسیده باشد، اعدام نمی کنند. منطقی که در اینجا وجود دارد همان است که برای انجام بسیاری امور دیگر نیز فرد باید به «سن قانونی» رسیده باشد. برای باز کردن حساب بانکی، رای دادن، سربازی رفتن و بسیاری امور دیگر فرد باید به «سن قانونی» رسیده باشد. به همان دلیلی که ما معتقدیم فردی که به سن 18 سال کامل نرسیده از «عقل کافی» برای دخل و تصرف در اموالش، یا تشخیص اینکه به چه کسی رای دهد، برخوردار نیست بر اساس همان منطق هم فردی که زیر سن 18 سال مرتکب جرمی از جمله قتل نفس می شود، خیلی نمی دانسته چه کار داشته می کرده. در نظام قضایی ما هم این فلسفه «سن قانونی» به رسمیت شناخته شده و به همین دلیل نیز هم بهنود و هم صفر پس از ارتکاب قتل اعدام نمی شوند چون آن موقع 17 سال داشته اند و به سن قانونی نرسیده بوده اند اما آنچه بعداً اتفاق می افتد خیلی پرسش برانگیز است. نظام قضایی ما صبر می کند تا بهنود شجاعی به سن بالای 18 سال برسد و آنگاه او را اعدام کند. این منطق در حقیقت انکار عملی فلسفه «سن قانونی» است. منطق قوه قضائیه ما مثل این است که ما فردی را به دلیل بیمار روانی بودن و ارتکاب قتل اعدام نکنیم که بالطبع کار درستی است. اما چند سال بعدش که آن فرد معالجه می شود سروقت وی رفته و او را اعدام کنیم. بهنود و صفر هنگام ارتکاب جرم به بلوغ نرسیده و نابالغ بوده اند. آنان به سن قانونی نرسیده بودند. اینکه صبر کنیم آنان چند سال بعد که به سن قانونی رسیدند آنان را اعدام کنیم با هیچ استدلال و توجیه حقوقی سازگاری پیدا نمی کند.

پرسش بعدی که اعدام بهنود شجاعی یا صفر انگوتی پیش پای قوه قضائیه می گذارد نقض آشکار یکی دیگر از مبانی پایه یی حقوق است؛ اصل تناسب مجازات با بزه انتسابی. قاتلی را در نظر بگیرید که به دلیل انگیزه هایی که داشته برای ارتکاب قتل نقشه یی حساب شده، دقیق، هوشیارانه و طولانی می کشد به نحوی که بعضاً پلیس هم نمی تواند تشخیص دهد قاتل کیست. به این نوع قتل در اصطلاح حقوقی می گویند Premeditated . یعنی قتلی که با قصد و غرض و نیت و اراده قبلی قاتل صورت گرفته. قتل به هیچ روی نه تصادفی، التفاقی یا ناگهانی بوده نه قاتل می تواند در دادگاه ادعا کند قصد کشتن مقتول را نداشته. قوه قضائیه ما چنین قاتلی را اعدام می کند و بهنود شجاعی و صفر انگوتی را که حتی تا قبل از نزاع فکر کشتن مقتول یک ثانیه هم به مخیله شان خطور نکرده بود هم ایضاً اعدام می کند. اما آیا به راستی این دو قتل یکسان هستند؟

آیا بهنود شجاعی مدت ها به دنبال طرح و نقشه برای کشتن احسان نصراللهی بوده؟ در خصوص هر جنبه یی از پرونده بهنود شجاعی اگر دچار شک و تردید شویم در خصوص این نکته محوری که او قصد و غرض و نیت قبلی برای کشتن احسان نداشته شکی وجود ندارد. قتل در جریان یک نزاع اتفاق می افتد، ای کاش آنان که مصر بر صدور رای اعدام برای بهنود بودند و ای کاش خانواده مقتول که آن همه اصرار بر گرفتن انتقام داشتند، نظری هم به زندگی و گذشته او می انداختند. بهنود نه سایه پدری را در زندگی چندان به خود دیده بود نه خیلی مادری بر بالین داشت. او را جده اش بزرگ می کند. به رغم آنکه مادرش را مدت ها پیش از دست داده بوده، اما یاد و خاطره مادر برای او همواره عزیز و مقدس باقی می ماند. همان مادری که در جریان آن مشاجره لفظی با احسان نصراللهی مورد توهین قرار گرفته و از جانب وی متهم به... می شود. پایان ماجرای غم انگیز را همه می دانیم. پرسش اساسی که از قوه قضائیه شده آن است که با کدام اصول، منطق و ملاحظه یی، کشته شدن احسان را در جریان نزاع با بهنود می توان مصداق قتلی با «قصد»، «غرض» و «نیت» از قبل طراحی شده دانست.

پرسش بعدی نیز متوجه جایگاه حکومت اسلامی است. آیا حکومت اسلامی که می تواند واجبات شریعت را هم تعطیل کند و از طرف حضرت باری تعالی متکفل شهروندانش است، در موردی که بر دادگاه یقین شده که قتل از روی نقشه و تمهیدات قبلی نبوده و هزار و یک دلیل محکمه پسند در خصوص لزوم تخفیف در مجازات متهم وجود دارد، نمی تواند به نحوی تلاش در جلب رضایت اولیای دم کند؟ آیا حاکم شرع نمی تواند در مواردی همچون بهنود شجاعی، سهیلا قدیری یا صفر انگوتی و به هزار و یک دلیل اخلاقی، انسانی و عاطفی که مطرح است از مدعی العموم یا قاضی بخواهد تخفیفی در مجازات متهم قائل شوند؟

موضوع پیچیده بعدی مساله «دیه» است. همه ما در جریان کش و قوس های نفس گیر جمع آوری پول برای جلب رضایت خانواده احسان نصراللهی بودیم. به نظر می رسید آنان اگرچه اصرار بر انتقام و قصاص داشتند، اما در عین حال هم اگر مبلغ قابل توجهی به آنان پرداخت می شد ممکن بود رضایت دهند و بهنود اعدام نشود. تصورش هم دردناک است اما جغد شوم هولناک مرگ چهار، پنج سال بر سر بهنود در پرواز بود. او بارها و بارها در این سال ها اعلام شد، کابوس اعدام را دید، مرگ را دید و طناب اعدام را چهار، پنج سال هر شب و هر روز دور گردنش احساس کرد. همان احساس تلخ و جایگاهی که صفر در این روزها و شب ها که ما در کنار عزیزانمان هستیم احساس می کند. همچون صفر، همه امید بهنود هم در آن پنج سال جانکاه که میان مرگ و زندگی در نوسان بود به بیرون از زندان و گذشت اولیای دم بود؛ امیدی که هرگز تحقق پیدا نکرد. هر بار که خبری می شنید که جمعی از هنرمندان، گروهی از نویسندگان و شماری از چهره های سیاسی به دنبال جمع آوری پول برای جلب رضایت خانواده نصراللهی هستند در ته دلش نور امیدی روشن می شد. تصور می کرد طناب دار دارد از گردنش دور می شود. تا اینکه خبر می رسید نتوانسته اند رضایت نصراللهی ها را جلب کنند و باز مجدداً طناب دار جلوی چشمانش ظاهر می شد. آیا این تب و تاب جانکاه، این بارها و بارها اعدام شدن طی آن چهار، پنج سال مصداق «شکنجه» نیست؟ آیا نفس اینکه یک محکوم به اعدام بتواند رضایت مالی اولیای دم را بگیرد، اما امثال صفرها و بهنودها نتوانند به واسطه عدم وسع مالی شان رضایت اولیای دم را به دست آورند، با روح عدالت و برابر بودن همه در پیشگاه قانون مغایرت پیدا نمی کند؟

و بالاخره می رسیم به نکته آخر و شاید مهم ترین نکته در کل این ماجراهای غم انگیز؛ نکته یی که از قضای روزگار خیلی هم به قوه قضائیه مربوط نمی شود و آن هم اصرار بر گرفتن انتقام در برابر عفو است. نمی دانم خانواده نصراللهی وقتی جنازه بالای طناب دار در هوا آرام می چرخید چه احساسی داشتند. اما می دانم که انسان های خیلی خوشبختی نمی توانند باشند. نه از باب اینکه احسان شان آن گونه در نوجوانی پرپر شد؛ نه. بیشتر از این باب که مرگ بهنود شجاعی قطعاً نتوانست هیچ احساس مطبوعی را در آنان ایجاد کند. هیچ کس نه اصرار آنان بر گرفتن انتقام از بهنود را ستود نه وقتی بهنود اعدام شد برای آنان درود و تهنیت فرستاد. بر عکس احساس عمیق جامعه از آنان و از بی گذشتی و خونخواهی شان ناخوشایند بود. البته احساس انتقام، احساسی طبیعی است که در همه ما انسان ها کم و بیش وجود دارد وقتی احساس می کنیم به ما ظلم و ستمی روا شده. من نمی خواهم واعظ غیرمتعظ باشم. اما اگر نصراللهی ها می توانستند گذشت کنند اتفاقاً درمی یافتند که بیشترین خیر و احساس آرامش نصیب خودشان می شد. احساسی که از گذشت به آنان دست می داد اتفاقاً مرهمی می شد بر داغ از دست دادن احسان شان. همان احساسی که شاید به خاطر آن است که قرآن مجید می فرماید؛ «اگر ببخشید (به جای گرفتن انتقام) برای شما بهتر است.»

به نقل از        www.etemaad.ir

    

پست های مرتبط

بررسی-مجازات-سالب-حیات-در-نظام-های-کیفری

بررسی مجازات سالب حیات در نظام های کیفری

بررسی مجازات سالب حیات در نظام های کیفری [...]

رای-هیئت-عمومی-شعب-کیفری-دیوان-عالی-کشور-چنانچه-در-قتل-دفاع-با-حمله-متناسب-نباشد-چنین-قتلی-موجب-قصاص-نمی-باشد-و-حداکثر-مثبت-دیه-است

رای هیئت عمومی شعب کیفری دیوان عالی کشور-چنانچه در قتل دفاع با حمله متناسب نباشد چنین قتلی موجب قصاص نمی باشد و حداکثر مثبت دیه است

رای هیئت عمومی شعب کیفری دیوان عالی کشور-چنانچه در قتل دفاع با حمله متناسب نباشد چنین قتلی موجب قصاص [...]

مشترک شدن در خبرنامه!

برای دریافت آخرین به روز رسانی ها و اطلاعات ، مشترک شوید.