با سلام.دختری هستم20 ساله.یک سال پیش با پسری30 ساله که همکارم بود ازدو

با سلام.دختری هستم20 ساله.یک سال پیش با پسری30 ساله که همکارم بود ازدواج کردم با اینکه شناخت کاملی از او و کارهایش داشتم تن به ازدواج با او دادم ولی خانواده من به این ازدواج راضی نبودندکه پس از دیدن پافشاری من بر این ازدواج آنها هم راضی شدند مراسم عروسی انجام گرفت.شوهرم بعد از گذشت دو روز از مراسم شروع به تهمت زدن به من کرد در هر مورد کوچک و بزرگی دروغ میگفت. در همان روزهای اول ازدواج بود که فهمیدم نسوار می گذاردومعتاد نیز هست حتی کارش بجایی رسیده بود که زمانی که من اداره بودم بافور در خانه می آورد. بر سر هر چیز بی مورد من را کتک میزدزمانی که موضوع را به خانواده اش می گفتم اشتباهاتش را کتمان می کردندومیگفتنداوچنین کارهایی انجام نمی دهد.همیشه از او دفاع می کردندو به من می گفتند که بایدکوتاه بیایی و صبرکنی.از ترس نمیتوانستم موضوع را به خانواده ام بگویم زیراتصور میکردم اگر آنهابدانندمیگویندماکه راضی به این ازدواج نبودیم توخودت خواستی من هم مجبور بودم هربلایی سرم می آید تحمل کنم.پس از گذشت نه ماه شوهرم ازمن خواست باخانواده ام صحبت کنم که اتاقی از اتاقهای خانشان رابرای ماخالی کنندتاماهم به آنجابرویم و دیگراجاره ندهیم باپدرومادرم صحبت کردم آنهاهم راضی بودند.پدرومادرم برای انجام کاراداری به شهرستان رفتندگاهی اوقات خواهروبرادرم به خانه پدرم به دیدن من می آمدند.نه ماه از ازدواجمان میگذشت وشوهرم روزبه روزرفتارش بدترمیشدتااینکه یک روزفلشی رادرخانه دیدم آن را به سیستم خودنصب کردم تا از محتویات آن با خبرشوم درآن پرازعکس های زنان لخت بودوقتی شوهرم به خانه آمددرموردفلش پرسیدم واینکه چرااینجورعکسهارانگاه میکنداوبجای معذرت خواهی شروع به کتک زدن من کردبه حدی که بالشت را روی دهانم گذاشت تاخفه ام کندنفسم بندآمده بودلحضات آخربرای نجات خوددستم راروی چشمش انداختم وباناخن هایم توانستم چشمش رازخمی کنم وخودرانجات بدهم درهمین زمان خواهرم برای دیدن من به آنجاآمده بودوپشت درصدای فریادهای مراشنیده بودهمان زمان به پدرم که هنوزشهرستان بودندزنگ زدوموضوع رابه اوگفت پدرم خیلی ناراحت شدکه چرابعدازگذشت نه ماه هیچکدام ازبلاهایی که به سرم آمده را به آنهانگفتم تاچاره ایی بیندیشند!الان سه ماه است که پدرومادرم درجریان مشکلات من هستندبارهاباخانواده شوهرم صحبت کردندوازآنهاخواستندتاپسرشان رانصیحت کندولی هیچ فایده ای نداشته.دیگربه جایی رسیده بودکه نه خرجی ام رامیدادنه برایم لباس میخریدنه چیزی برای غذا!!!هم خودش کارمنداست وهم من هیچوقت ندیدم از حقوقش برای خانه ویامن چیزی بخرد.از اول ازدواج تاکنون خرج خانه رامن دادم حتی بارهاحقوقم رابدون اجازه خرج میکردومن مجبوربودم ازخانواده ام کمک بگیرم.یک سال باهمه بدبختی هایش گذشت تااینکه خانواده ام ازشهرستان برگشتندبه آنهاگفتم دیگرنمیتوانم بااین مردزندگی کنم آنهاهم درخانه رابه روی همسرم بستندوازاوخواستندکه هم ریش سفیداز فامیل خودبیاوردوپیش آنها تعهدبدهدکه دیگراشتباه نمیکند وهم به من وکالت طلاق بدهدکه اگردوباره مشکلی پیش آمدبتوانم طلاق خودرا بگیرم.سؤال من ازمحضرشما این است که:آیابرای من که شش ماهه باردارهستم راه نجاتی از دست چنین آدمی وجود دارد؟چگونه می توانم برای اصلاحش تلاش کنم؟آیاصبروتلاش برای اصلاحش فایده ای داردیابرای طلاق اقدام کنم؟آیاراهی هست که اگرطلاق گرفتم فرزندم که به دنیاآمددادگاه ازمن نگیردوخودم سرپرستی اش را به عهده بگیرم؟لطفاً من را راهنمایی کنید